جدول جو
جدول جو

معنی ز بیر - جستجوی لغت در جدول جو

ز بیر
(زِ)
بمعنی از بر و حفظ و نگاه داشتن به خاطر باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). یاد گرفتن و حفظ کردن. (برهان جامع). ز بر و از یاد و حفظ و به خاطر نگاشته و بیادمانده. (ناظم الاطباء). رجوع به ز بر و بیر و از بر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زُ بَ)
ابن ابی اسید مالک بن ربیعۀ ساعدی انصاری. ابن غسیل در حدیث خود او را زبیر بن منذر بن ابی اسید خوانده و علی بن حسن بن ابی الحسن (بنقل ابومحمد) نام پدر او را ابواسید ضبط کرده است. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 579). رجوع به زبیر (... بن منذر) و زبیر (.... بن مالک) شود
ابن نشیط، غلام باهله و شوهر مادر سعید خذینه است. سعیدخذینه از طرف مسلمه بن عبدالملک (والی کوفه و بصره وخراسان از طرف یزید بن عبدالملک) حکومت خراسان داشت. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 2 صص 1417- 1420 شود
ابن عروه بن زبیر عوام. از راویانست و از او حدیث نقل کرده اند. عبدالرحمان گوید که پدرم او را مجهول الحال میخواند. (از کتاب الجرح و التعدیل ج 2 ص 582). رجوع به لسان المیزان و زبیر (... بن هشام) شود
ابن هشام بن عروه. از روات خاندان زبیر عوام است. (از الجرح و التعدیل ابوحاتم رازی ج 2 ص 583). رجوع به کتاب ’نسب قریش’ تألیف ابوعبدالله مصعب زبیری چ ا. لوی پروونسال و زبیر (... بن عروه) شود
ابن منذر، مولای عبدالرحمان بن عوام. از راویانست و طبری در حوادث سال 144 هجری قمری از او یاد کند. ایوب بن عمر از او روایت دارد. رجوع به طبری چ دخویه قسمت 3 ص 143 شود
ابن عمر بن درهم اسدی کوفی، جد ابواحمد محمد بن عبدالله زبیری است. (از تاج العروس). رجوع به لباب الانساب زبیری و نیز زبیری (... محمد بن عبدالله) در این لغت نامه شود
ابوخالد. از ابان بن عثمان روایت دارد و حمادبن سلمه از او نقل حدیث کند. (از الجرح و التعدیل ج 3 ص 581). رجوع به کتاب المصاحف ص 33 شود
ابن مصعب بن زبیر بن عوام. جد زبیریان منسوب به زبیر بن عوام است. رجوع به تاریخ گزیده ص 846، و زبیری و زبیریان در این لغت نامه شود
ابن مشکان. جد یونس بن حبیب است و زبیریان اصفهان بدو منتسب اند. (از تاج العروس). رجوع به لباب الانساب و زبیری و زبیریان شود
ابن مسیب. سرداری که حسن بن سهل به محاربۀ محمد طباطبا فرستاد در خلافت مأمون. رجوع به حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 287 شود
جهضمی، پدر زبیر راوی. رجوع به زبیر (... بن زبیر) ، لسان المیزان و کتاب الجرح و التعدیل رازی ج 3 ص 580 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بر. (جهانگیری) (برهان). بیاد گرفتن و حفظ. (برهان) (آنندراج).
- از بیر کردن، از بر کردن. (آنندراج) :
با عطارد بسرخامه سخن داند گفت
هر دبیری که بدیوان کند آنرا تقریر
از پی رسم درآموختن نامه کنند
نامۀ خواجه، بزرگان و دبیران از بیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابن باطی ٔ، پدرعبدالرحمان صحابی بود. (از منتهی الارب) (آنندراج). ابن عبدالبر نام پدر او را باطیا ضبط کرده است. (از تاج العروس). رجوع به الاصابه ج 2 ص 47 و طبری چ دخویه قسمت 1 ص 1494 و 1495 ونیز زبیر (... بن عبدالرحمن) در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جایی در بادیه نزدیک ثعلبیه. (از تاج العروس). نام موضعی است نزدیک ثعلبیه. شاعری در ضمن یک بیت از اشعاری که درباره ثعلبیه سروده آنرا آورده، آن بیت چنین است:
اذاما سماء بالدناح تخایلت
فانی علی ماء الزبیر اشیمها.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
پدرعبدالله و جد زبیر بن عبدالله ، و این عبدالله همان است که چون عبدالله بن زبیر او را محروم ساخت، گفت: ’لعن الله ناقه حملتنی الیک’. و ابن الزبیر در پاسخ او گفت: ’ان و راکبها’. (از تاج العروس) (از منتهی الارب). رجوع به زبیر... بن عبدالله شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند که در 31هزارگزی جنوب باختری قاین در کوهستان واقع است، هوایش معتدل با 680 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات، زعفران و شغل مردمش زراعت و مالداری است و راهش مالرو میباشد، دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ)
مصغر زبر، بمعنی مرد نیرومند و سخت است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ)
ظرفی باشد که آنرا از حصیر بافند و دو دسته بر آن نصب کنند و گوشت و برنج و امثال آن در آن گذارند و از جایی به جایی برند. (برهان) (آنندراج). زنبیل. (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). محفد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زنبیل شود
لغت نامه دهخدا
(زِمْ)
درختی است مانند چنار، انجیر حلوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زِ بَ)
مرکب از ’ز’ مخفف از و ’بر’ بمعنی بالا: از بالا و از فوق. (فرهنگ نظام) ، ز بر از حفظ (مخفف از بر). (فرهنگ نظام). بمعنی ازبر باشد که حفظ کردن وبیاد گرفتن و بخاطر نگه داشتن است و به این معنی بالفظ کردن و گرفتن مستعمل. (آنندراج). ازبر باشد که حفظ کردن و بیاد گرفتن و بخاطر نگه داشتن است. (برهان قاطع). در فارسی بمعنی حفظ خواندن. (غیاث اللغات). یاد، که بتازیش حفظ خوانند. (کشف اللغات) (مؤید الفضلاء). مخفف ازبر و با لفظ کردن و گرفتن مستعمل. (بهارعجم). زبر، یاد که بتازیش حفظ خوانند، از بر و دهون بمعنی اخیر مترادفند. (از شرفنامۀ منیری). از بر و از حفظ و از یاد و بخاطر سپرده و بیاد نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء). زبر وآنرا ازبر هم گویند و بتازی حفظ خوانند. (از جهانگیری، زبر و ازبر). زبر، بر و ازبر یاد و حفظ را گویند. (از جهانگیری: بر). بیر را زبر نیز گویند و بتازی حفظ خوانند. (از جهانگیری: بیر). رجوع به بیر شود
لغت نامه دهخدا
سبدی بافته از نی بوریا یا ترکه چوب و یا برگ خرما که در آن چیزها نهند و از جایی بجایی برند زنبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیر
تصویر زبیر
پتیاره (بلا)، نام کوهی است اشویی، گل سیاه گل بد بو از بر از حفظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
من الخارج
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
Exteriorly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
extérieurement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
zewnętrznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
מבחוץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
снаружи
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
باہر سے
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
বাইরেরভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
kutoka nje
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
dışarıdan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
외부에서
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
外部的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
बाहरी रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
ззовні
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
secara eksternal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
ภายนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
extern
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
äußerlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
exteriormente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
esternamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
exteriormente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از از بیرون
تصویر از بیرون
外部地
دیکشنری فارسی به چینی